قیام کاوه آهنگر و جهانداری #فریدون_فرخ
هنگامی که ظلم #ضحاک شدت گرفت و خون ها ریخته و ظلم ها کرد، خواب میبیند که سه نفر بر کاخ او میآیند ویکی از آنها با گرزی گاوسر بر سر او میکوبد و او را بسته و به دماوند برده و در چاه زندان میکند. خوابگزاران با ترس به او میگویند که فرزندی از خاندان شاهان که هنوز زاده نشده شاهی را از او میگیرد. #ضحاک دستور به سربریدن هر نوزادی میدهد که از خاندان شاهی است. همسر آبتین از خاندان #تهمورث، زاییدنش را پنهان میدارد.
#ضحاک همه فرزندان #کاوه_آهنگر را کشته بود و فقط یک فرزند برای کاوه مانده بود و پیش ضحاک ستمگر رفت و گفت (یکی بی زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آید همی بر سرم). شاه توجهی نکرد و کاوه چون آهنگر بود پیشبند چرمی خود را که از پوست شیر بود بر فراز چوبی برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن بهره برد. مردم به دور کاوه و #درفش_کاویانی او گرد آمدند فریدون از نسل جم و نهمین فرزند جم است. او که در دماوند زاده شده. #آفریدون که در یکی از دهکده ها از ضحاک پنهان شده بود و به یاران کاوه پیوست و مردم از آمدن وی خرسند شدند. و نبرد سختی آغاز شد و به طوری که بر سپاه ضحاک پیروزی یافتند و #ضحاک فراری شد و از ایران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ایرانیان در امان بماند. کاوه با قیام خود خواست که «فریدون» یا " #آفریدون " فرزند «آبتین» "یا اثفیان" را که از نژاد #جمشید بود به فرمانروایی ایران انتخاب نماید. لذا فریدون به تعقیب #ضحاک پرداخت. #فریدون خود را به #سرزمین_تازیان رسانید و با گرزی گاوسر بر سر او کوبید، #ضحاک را دستگیر و او را در دماوندکوه زنجیر کرد. در داستان کاوه و #فریدون چیزی که مهم است، ایجاد پرچم ایران است، چون کاوه در تاریخ کهن ایران با درفش خود حماسه آفرید و #ضحاک_بن_مرداس را شکست داد و به دست فریدون که از نژاد ایرانی بود در دماوند کوه زندانی نمود. از آن زمان به بعد پرچمی که او ساخته بود به «درفش کاویانی» معروف شد. کاوه کسی است که سرداران ایران به درفش او تیمن می جستند.ابومنصور ثعالبی مورخ قرن پنجم در باب این درفش عین روایت فردوسی را آورده و گفته است: «فریدون پس از آسودگی از کار ضحاک چرم کاوه را به جواهر بیاراست و درفش کاویان نامید.» فریدون فرزند آبتین که مادرش فرانک بود، دوره دوم جهانداری پیشدادیان را آغاز کرد و بعد از او مهم ترین زمامداران پیشدادی عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. وقتی مادر فریدون فرانک ازپیروزی فریدون و از بین رفتن ضحاک با خبر شد سروتن شست و به نزد داور جهان شکرگزاری کرد و یکهفته تمام به مردم مستمند مال میبخشید تا جایی که دیگر تهیدستی نیافت سپس بزرگان را در جشنی جمع کرد ودر گنجها گشود و همه را برای فریدون فرستاد. فریدون چون در مهرماه بر ضحاک غلبه کرد و بر تخت نشست آن روز را عید و جشن آن روز را مهرگان خواندند.
فریدون شهرنواز و ارنواز دختران #جمشید را که در اسارت #ضحاک بودند را به همسری برمیگزیند و سه پسر حاصل این ازدواجها است. سلم و تور از شهرناز و #ایرج از ارنواز. سلم پسر بزرگتر، تور پسر میانی و ایرج پسر کوچکتر است.
فریدون یکی از بزرگان را که جندل نام داشت پیش خواند و گفت سه دختر که شایسته فرزندان من باشند پیدا کن . سه خواهر زیبارو از نژاد شاهان که هرسه یک شکل و یک قیافه و قابل شناسایی از هم نباشند. جندل به تحقیق پرداخت و بسیار گشت تا به پادشاه یمن رسید. او سه دختر داشت با همان نشانیها که فریدون خواسته بود. پس به نزد او رفت و پس از ثنا و ستایش از دخترانش خواستگاری کرد. پادشاه یمن ناراحت شد و با خود گفت : من نباید فوری جواب دهم . این دختران از رازهای من آگاهند و از نیک و بد من باخبرند پس به مشورت با نزدیکانش پرداخت و گفت:اگر قبول کنم آنوقت دلم رضا نیست و نگرانم اگر نپذیرم ممکن است فریدون بر من خشم گیرد پس چه باید کرد؟ مشاوران گفتند نباید تو از هر بادی از جا بجنبی و ما غلام حلقه به گوش فریدون نیستیم و از او نمی ترسیم . اگر میخواهی قبول کن وگرنه ردش کن و چیزهایی بخواه که نتواند برآورد.
شاه یمن به جندل گفت : اگر فریدون چنین میخواهد من حرفی ندارم ولی باید سه پسر او را ببینم و سپس دخترانم را به ایشان سپارم. جندل تخت ببوسید و به سوی فریدون بازگشت و ماجرا را گفت. فریدون پسران را فراخواند و موضوع را در میان گذاشت وگفت : باید به نزد او روید و خود را خوب نشان دهید پس پندهایم را بشنوید چون شاه یمن ژرف اندیش است و گنج و سپاهیان بسیار دارد شما نباید خود را زبون نشان دهید. او در روز اول بزمی میسازد و شما را مهمان می کند و دختران را که مثل یکدیگرند را می آورد . دختر کوچک جلوی همه است و بزرگتر آخر ایستاده و میانی هم وسط است . دختر کوچکتر را پیش پسر بزرگتر می نشاند و دختر بزرگتر را پیش پسر کوچکتر و وسطی هم پیش پسر میانی است بعد شاه یمن می پرسد که کدامیک از اینها بزرگتر و کدامیک کوچکترند ؟ شما بگویید :آن برترین کوچکتر است و شایسته نیست پیش پسر بزرگتر نشیند و وسطی هم در میان است .
پسران سخنان فریدون را شنیدند و به نزد شاه یمن رفتند . پادشاه یمن به گرمی از آنان استقبال کرد و درست همانطور که فریدون گفته بود دختران را نزد آنها آورد و از آنها پرسید کدام بزرگتر و کدام کوچکترند ؟ پاسخ دادند. شاه یمن متعجب شد ولی چاره ای نداشت و پذیرفت. جشنی گرفتند و شراب نوشیدند و زیر درخت گل جایشان را پهن کرد .اما بعد به فکر حیله افتاد . جادویی کرد که سرما و باد گزنده ای بوجود آمد تا بدینسان آنها را بکشد. پسران فریدون از سرما از خواب پریدند ولی به خاطر فر ایزدی و عقل و مردانگی که داشتند جادو و سرما در آنها اثر نکرد .وقتی خورشید سر زد شاه نزدشان آمد و آنها را زنده یافت و فهمید که جادو و افسون به کار نمی آید پس در گنجها گشود و وبزرگان را دعوت کرد و دخترانش را به پسران فریدون سپرد و با خود گفت: از فریدون به من بدی نرسید . بدی از خودم بود که هر سه فرزندم دختر شدند و پسر ندارم . کسی که دختر ندارد خوش شانس است . پس نزد موبدان رفت و گفت ماه باید با شاه جفت شود. بار دخترانش را بست و آنها را با مال و خواسته زیاد فرستاد . وقتی فریدون از بازگشت آنها باخبر شد تصمیم گرفت پسرانش را بیازماید پس خود را بسان اژدهایی درآورد و جلووی آنها را گرفت. پسر بزرگ خود را هماورد اژدها ندید و گریخت. پسر دوم کمانی پراند و فرار کرد اما پسر کوچکتر خروشید و تیر از نیام کشید و نامش را گفت وسپس گفت از برابر ما دور شو تو چون پلنگی هستی که نزد شیران آمده باشد اگر نام فریدون را شنیده باشی با ما چنین نمیکنی چون ما فرزندان اوییم .فریدون ناپدید شد وسپس پدروار به پیشواز پسران آمد. پسران کرنش نمودند و بوسه بر خاک دادند و پدر آنها را به کاخ برد و جایگاه ویژه دادو گفت : آن اژدهای خشمگین من بودم که خواستم شما را بیازمایم و بعد پسران را چنین نام نهاد :تو که بزرگتر هستی نامت سلم باد که تو از کام نهنگ نجات یافتی و در زمان فرار درنگ نکردی و کسی که اندیشه نکند دیوانه است نه دلیر .
پسر دوم که ابتدا دلیری کرد تور نامید و پسری که هم سریع و هم با فکر است و میانه رو و دلیر و هشیار است را ایرج نام نهاد . و بعد نام زن سلم را آرزو و زن تور را آزاده و زن ایرج را سهی خواند . بعد از آن طالع پسران را دید .طالع سلم مشتری با کمان بود و طالع تور خورشید سعد بود و طالع ایرج ماه بود . از طالع چنین فهمید که جنگی در پیش است و طالع ایرج را آشفته یافت و بسیار نگران شد .
تقسیم سرزمین فریدون بین فرزندانش
آفريدون بيم داشت كه پسران اتفاق نكنند و به يك ديگر تعدي كنند،
فریدون در زمان جهانداری اش کشورش را بین پسرانش به شرح زیر تقسیم کرد تا با خیال آسوده بتواند به بندگی اهورامزدا بپردازد. تیر قرعه انداخت و بر تيرها نوشت و بگفت تا هر يك تيري برگيرند و و پادشاهي #خنارث یا #خونیرث (عراق و ایران و حجاز) را به «#ایرج» داد، در ايام وي بود و روزگار ايرج را با شاهي فريدون آميخته بود ، توران (ترکستان) را به «تور یا توج و یا #تورج» و شام و روم را به «سلم» سپرد. و هر پسری به سمت کشور خود روان شد و ایرج هم نزد پدر ماند.
روزگاری دراز گذشت و فریدون عاقل مردی سالخورده شده بود . سلم با خود فکر می کرد که بخشش پدر منصفانه نبوده است چون تخت شاهی را به پسر کوچکتر سپرده است پس دلش پراز کینه شد و به نزد برادرش تور پیام فرستاد و از این بی عدالتی سخن گفت و او را هم تحریک کرد . تور هم آشفته شد و با او همدلی کرد و گفت: او ما را در جوانی فریب داد وگرنه ما نمی پذیرفتیم .پس پیکی نزد فریدون فرستادند و از بی انصافیش سخن راندند و تهدید کردند که لشکریان را به جنگ او خواهند آورد . فریدون از سخنان فرزندانش رنجید .
کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک
فریدون موضوع را با ایرج در میان نهاد . ایرج گفت: من نزد برادران می روم از خشم برحذر می دارم و به راهشان می آورم.
بدو گفت شاه ای خردمند پور
برادر همی رزم جوید تو سور
به هر حال قرار شد ایرج به نزد آنان رفته و با مدارا آنها را به راه آورد و فریدون هم نامه ای به آنان نوشت و نصیحتشان کرد و گفت برادرتان در مهر و محبت پیشقدم شده است و چند روزی مهمان شماست با او مهمان نواز باشید.
وقتی ایرج به نزد برادران رسید از اندیشه شوم آنان با خبر نبود . سلم و تور وقتی روی پر محبت ایرج را دیدند چهره گشودند و از هیبت لشکریان او ترسیدند پس سلم به تور گفت اگر او را نکشیم بی شک پادشاهی به او خواهد رسید . روز بعد تور به ایرج گفت: تو از ما کوچکتری پس چرا باید تو شاه ایران باشی؟ ایرج پاسخ داد:من نه ایران و نه چین و نه خاور را می خواهم. اگر زمانه چندصباحی ما را بالا برده ولی نباید فراموش کرد که عاقبت همه ما خاک است پس تمام تاج و تخت از آن شما باد با من کینه جویی نکنید. تور از سخنان او سر در نیاورد و نمی خواست آشتی جوید پس کرسی زر به دست گرفت و بر سر ایرج کوبید. برادر زینهار خواست و گفت : ترس از خدا و شرم از پدر نداری؟ خون من دامنت را می گیرد.
به خون برادر چه بندی کمر
چه سوزی دل پیر گشته پدر
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
ولی تور گوش نداد و خنجر بیرون کشید و او را کشت و سر از تنش جدا نمود.
وقتی زمان بازگشت ایرج رسید پدرش مهیای استقبال او شد و همه جا را آذین بسته بود .ناگاه دید سواری سیاه پوش با تابوت زرینی می آید. با آه و ناله نزد فریدون آمد و شرح ماجرا بگفت. فریدون از اسب به زمین افتاد و جامه چاک کرد و خاک بر سر ریخت و نور چشمانش زائل شد. سپاهیان داغدار به همراه شاه به سوی باغ ایرج سرنهادند .فریدون شروع به راز و نیاز با خدا کرد و گفت : خدایا فقط آنقدر امان یابم تا فرزند ایرج را ببینم که به کینخواهی او کمر بسته است . مدتی گذشت و شاه به شبستان ایرج رفت و به ماه رویانی که در آنجا بودند نگریست . دختری به نام ماه آفرید بود که ایرج او را خیلی دوست داشت و اتفاقا کنیزک از ایرج باردار بود. وقتی زمان وضع حمل رسید دختری بدنیا آمد. فریدون او را با شادی و ناز بپرورد تا زمانیکه هنگام شوهرکردنش شد پس پشنگ برادرزاده اش را به ازدواج دختر ایرج درآورد. بعد از نه ماه دختر ایرج پسری بدنیا آورد . فریدون شاد شد گویی ایرج زنده شده است. به درگاه خداوند لابه کرد که کاش می توانستم او را ببینم. خداوند درخواستش را پذیرفت و نور به چشمانش آمد. پسر را منوچهرنامید و به مرور هنرهای شاهان را به او یاد داد و او را صاحب تاج و تخت کیانی کرد.جشنی گرفت و بسیاری از بزرگان ازجمله قارن کاوگان و گرشاسپ و سام نریمان و قباد و کشواد را دعوت کرد .
گويند: آفریدون شاهی دادگر بود،
مدت پادشاهيش پانصد سال بود.
گويند آفریدون نخستين كس بود كه فيل، اهلي كرد و بر فيل نشست و استر كشيد و مرغابي و كبوتر نگهداشت و ترياق داشت.
#فریدون_فرخ فرشته نبود/ ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود / به داد و دَهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی
در کتاب روح المعانی تا حدودی از نظریه مفسران قرآن عدول شده و چنین آمدهاست که ذوالقرنین، همان فریدون است. پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. همچنین در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سهگانه را به زبان عربی سیاست نامیدند، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده؛ و وجه تسمیهاش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» میشود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او بهطوریکه در روضة الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحتالشعاع قرار داد.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن