تولدت مبارک ای شهید🌷🌷🎊🎉

ظهر شده بود برای #ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت، رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.
چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد، امیر #شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه.
وقتی جواب نه شنید غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...

شهید امیر سیاوشی🌷
.
.
ایـنجابیــت‌الشهــداســت

#مذهبی #شهدا #شهیدانه #مدافعان_حرم #شهید #مدافعان_حرم #مدافع_حرم #کتابخانه_شهدا #مدافع_حرم #امنیت #شهادت #مدافعان_حرم #سوریه #شهید_مدافع_حرم #شهدای_زینبی #شهید_امیر_سیاوشی #امیر_سیاوشی #شهید_امیر_سیاووشی
💢شـــهـدای قـیـام 15 خـرداد شهید عبدالله اشعری با اینکه #طلبه نبود صبح ها #وضو می گرفت و از خانه خارج می شد. بعدها فهمیدم هر روز می رود پای درس آقای خمینی می نشیند تا از درس آقا بهره بگیرد. آن روز که آقا را دستگیر کردند رنگ به صورتش نبود من فکر می کردم از بین رفت، وقتی حالش بهتر شد حلالیت طلبید و رفت. ایام عاشورا بود با ناراحتی نشستم روی زمین می دانستم آرام نمی نشیند چند روزی بود ازش بی اطلاع بودیم یک روز یکی از دوستانش به خانه آمد و گفت: سر چهار راه غفاری جلوی ما را گرفتند ما فرار کردیم به سمت کوچه آبشار مامورها با توپ و تفنگ سر کوچه راه مردم را گرفتند و همه را به رگبار بستند بعضی در خانه هایشان را باز گذاشتند و ما رفتیم تو ولی عبدالله نرفت می گفت: یک گودی وسط کوچه بود. تعدادی تیر خورده بودند افتاده بودند داخل گودی. 10-15 نفر کشته روی هم آورده بودند، عبدالله سرش داخل گودی و بدنش بیرون بود و از دهان و چشم و گوشش خون بیرون می آمد دیگر چیزی نمی شنیدم از هوش رفتم. بالاخره با برادرش رفتیم بیمارستانها، شهربانی، قبرستانها و خیلی جاهای دیگر را گشتیم خبری ازش نبود یک روز رفتیم وادی السلام رئیس آنجا خیلی آهسته (انگار می ترسید) گفت: خواهر 14 نفر را آوردند اینجا ولی از تهران آمدند تحویل گرفتند و رفتند. با برادر و یکی از دوستانش رفتیم تهران تا بعد از مدتی تلاش و جست و جو متوجه شدیم در قبرستان بی بی شهربانو دفنشان کرده بودند اول شک داشتیم گفتیم شاید آنها نباشند اما بعدها اتفاقی می افتاد و خواب های صادقانه می دیدم، یقین کردم میرزای من در آن قبرستان دفن شده است. جرات نمیکردیم مراسم عزاداری بگیریم تهدیدمان کرده بودند، ده ماهی بود که امام آزاد شده بودند برادرها و پدرش به بهانه بزرگداشت جلسه قرآن به پا کرده بودند جمعیت خیلی زیادی آمده بود نزدیک هزار نفر حیاطمان بزرگ بود و شور عجیبی به پا بود همه خالصانه تلاش می کردند مثل میزبانی که مهمانی خاص دارد. یکباره خبر آوردند که امام و آیت الله نجفی به سوی خانه ما می آیند بیخود نبود دلم شور میزد، آقا آمدند نشسته بودند و به عکس عبدالله نگاه می کردند فردای آن روز مراسم عزاداری برای شهدای 15 خرداد به دستور امام برپا شد. میرزای من شهید شد و با خون خود ریشه های دین خدا را آبیاری کرد در حالی که 30 سال بیشتر نداشت 15 روز بعد از شهادت صدای میرزا را شنیدم می گفت: زهرا خانم برو سر خانه و زندگیت. صدای زمزمه هایی که همیشه برای اسرای کربلا می خواند به گوشم می رسید دست بچه ها را گرفتم و به خانه خودمان رفتم تا چراغ خانه شهید همیشه روشن باشد. شهید میرزا عبدالله اشعری🌷 . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #مذهبی #شهدا #شهیدانه #شهید #کتابخانه_شهدا #شهادت #شهدای_انقلاب #انقلاب #جنایت_شاه #شهدای_پانزده_خرداد #پانزده_خرداد #قیام_پانزده_خرداد #شهید_عبدالله_اشعری #عبدالله_اشعری #شهدای_قم #شهید_میرزاعبدالله_اشعری #امام_خمینی
  45
  1
  2
  1
  3
HOORSA ©
Made in IRAN