حوالی شب بود چند دقیقه دیگه عملیات شروع میشد یکی از بچه ها چندتا میوه آورد و گفت بفرمایید اینا برای شماست.
مهدی یه نگاهی به #میوه ها انداخت و گفت: نه! تا سربازها نخورند، من لب نمی‌زنم!
البته این اولین باری نبود که به فکر سربازها بود، دفعه قبل هم وقتی قرار بود که یک مسیر طولانی با تجهیزات کامل طی بشه، تمام تجهیزات خودش و یک سرباز لاغر اندام رو تا مقصد حمل کرد و وقتی یکی از همکارانش علت این کار رو پرسید، پاسخ شنید که: #سرباز و سرهنگ نداریم ما همه در مأموریت هستیم و سربازها نزد ما امانتند.

شهید مهدی توسنگ
علت شهادت:مبارزه با اشرار مسلح
تاریخ شهادت: 1400/8/25
محل شهادت: دشت سمسور کرمان
.
.
ایـنجابیــت‌الشهــداســت

#مذهبی #شهدا #شهیدانه #شهید #خاطره_شهدا #کتابخانه_شهدا #مدافع_وطن #امنیت #سبک_زندگی_شهدا #مدافعان_وطن #شهدای_ناجا #پلیس #شهید_مهدی_توسنگ #مهدی_توسنگ #دشت_سمسور #کرمان #شهدای_کرمان #سمسور
💢جـهـیـزیـه مـن تـفـنگـه مادر تازه از بازار برگشته بود خانه خسته بود روی پله‌ها نشست. صغری گفت: صدیقه جان! آبجی یه لیوان آب برای مادر بیار. صدیقه به حرف خواهر بزرگترش با لیوان آب کنار مادر آمد و گفت: برای چی هر روز، هر روز راه می‌افتید میرید بازار خودتون رو خسته می‌کنید؟ بازار چه خبره؟ چکار دارید اونجا؟ 🙄 خواهر گفت: آدم که دختر دم بخت داره، باید از قبل آماده باشه، دختر #جهیزیه می‌خواد مادر باید از حالا به فکر باشه. 😊 مادر گفت: الهی خیر ببینی صدیقه جان! دختر دم بخت مادر، جعبه‌ها را ببر توی انباری، قوطی برای قند و شکر و چای کنار سماور خریدم، ببین خوشت می‌آید مادر؟ رنگش رو دوست داری؟ صدیقه میان حرف مادر دوید و گفت: جهیزیه من تفنگه. 😐 مادر روسری‌اش را باز کرد و گفت: من که نمی‌گذارم تو بری سربازی بری سپاه دانش #شاه بشی خدمت کنی من بچه‌ام رو دوست دارم، نمی‌گذارم اینطور جا‌ها بره. صدیقه کنار خواهرش نشست و گفت: اونجا رو که خودم هم قبول ندارم من سربازه آقا هستم.🙂🇮🇷 مادر دستش را روی زانو گذاشت و در دل گفت: آقا خودشون گفتن سرباز‌های من توی قنداق هستن راست می‌گفتن همونا که بزرگ شدن همونا چیز فهم شدن و بلند رو به صدیقه گفت: حالا کو تا شر شاه از سر ما کم بشه و لازم باشه تو تفنگ دست بگیری و به فکر اینجور چیز‌ها باشی تو حالا ۱۴ سال بیشتر نداری اینجور حرف‌ها رو هم نزن اصلا از کی یاد گرفتی؟ ... 🤨 خواهرش صغری از کنار صدیقه بلند شد و گفت: پاشو پاشو می‌خواهیم تا سه راه بریم یک عکس بگیریم بیا تو هم یه عکس بنداز. 📸 صدیقه گفت: آره بیام یه عکس بندازم برای شهادتم! 😁😍 صغری اخم‌هایش را درهم دواند و گفت: حالا کو تا #انقلاب حالا کو تا شهادت. 😒 صدیقه بلند شد و کنار حوض راه رفت و خواند: «سپیده منتظر است که پرده‌های سرخ خورشید دریایی بسازد تا قایقش را روان کند. صبح نزدیک، نوید انقلاب را چلچله‌های مهاجر از سرزمین دوست ارمغان آورده‌اند.» صغری گفت: باز شروع کردی؟ می‌آیی عکس بگیری یا نه؟ صدیقه به طرف اتاق رفت و گفت: اگر قبول داری این عکس را برای شهادتم استفاده کنید، آماده‌ام...» 🌷شهیده صدیقه رودباری . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهیده_صدیقه_رودباری #صدیقه_رودباری #شهید_صدیقه_رودباری #دختران_شهید #دختر_شهید #ترور_منافقین #جنایت_منافقین #شهید #شهادت #شهیدان #شهیدانه #مذهبی #شهدا #کتابخانه_شهدا #شهدای_ترور #دختران_هم_شهید_میشوند #جهادتبیین
  23
  2
  3
HOORSA ©
Made in IRAN